درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 31
بازدید ماه : 395
بازدید کل : 12962
تعداد مطالب : 39
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1

نماز و عترت




 

  

 

                                                                                 تاريخ پيدايش دين همزمان با پيدايش انسان است و دين خدا که همان دين اسلام است (ان الدين عندالله الاسلام) ترجمه: در حقيقت، دين در نزد خدا همان اسلام است‏( آل عمران ، 19).



از نخستين روز پيدايش بشر همراه وي بوده است و اولين فرد انسان حضرت آدم پيامبر خدا و منادي توحيد و يگانه پرستي بوده است و اديان شرک آميز همگي در اثر تحريفات و اعمال سليقه ها و اغراض فردي و گروهي پديد آمده است. در قرآن کريم تصريح شده نسل کنون بشر به دو نفر مرد و زن منتهي است بنام آدم و حوا.آدم پيغمبر بوده و وحي هاي آسماني به وي نازل مي شده است. دين آدم بسيار ساده بوده است و پس از آدم و زوجه اش فرزندانش روزگاري با نهايت سادگي بدون اختلاف مي گذرايندند، چون روز به روز شماره افراد افزوده و به قبائل مختلف تقسيم شدند و درهر قبيله نيز بزرگاني يافت مي شدند که افراد قبيله به آنان احترام مي گذاشتند و حتي پس از مرگ نيز مجسمه هاي ايشان را مي ساختند و مورد ستايش قرار مي‌داند و از همين روزگار بت پرستي در ميان رواج گرفت چنانکه در اخبار امامان وارد شده که پيدايش بت پرستي از اين راه بوده است و تاريخ بت پرستي نيز همين معني را تأئيد مي‌کند. کم کم در اثر اجحافاتي که اقويا به ضعفا مي نمودند اختلافاتي بين مردم پيدا شد اين اختلافات باعث به وجود آمدن فرقه هاي مختلف گرديد.

 

به هر حال طبق آيات قرآن مانند : «کان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الکتاب بالحق ليکم بين الناس فيما اختلفوا فيه (بقره 213)» ترجمه : مردم [ابتدا] يك امّت بودند، [كه به مرور دچار اختلاف شدند] پس خدا پيامبران را [به عنوان‏] مژده‏رسانان و بيم دهندگان فرستاد و همراه آنان كتابى به حق نازل كرد تا ميان مردم در آنچه بر سرش اختلاف داشتند داورى كند.


دانشمندان مسلمان طبق آيات قرآن مي گويند: مي توان دوران زندگي بشر را به صورت زير بيان نمود:


مرحله اول : دوران سادگي و بي رنگي بشر بوده که خدا را طبق فرمان فطرت مي پرستيده است.
مرحله دوم : دوران زندگي اجتماعي که اين دوره دوره ماديت و حس نگري است.
مرحله سوم : دوران تضادها و تصادمهاي اجتناب ناپذير اجتماعي است و در اين مرحله اختلافات شروع ميشود و انسانها تشنه قوانين و تعليمات انبياء مي گردند.
مرحله چهارم : در اين مرحله انبياء از طرف خداوند مأمور نجات انسان ميشوند، انبياء تعليماتي دارند که با سرنوشت بشر ارتباط مستقيم دارد کتب آسماني و احکام و قوانين نازل ميگردد تا به تضادها و کشمکشهاي گوناگون پايان دهند.


از نظر اسلام و دانشمندان مسلمان دين خداوند يکي است و از نخستين روز پيدايش بشر همراه وي بوده است. به همين جهت تاريخ پيدايش دين همزمان با پيدايش انسان مي باشد . به خصوص علامه طباطبايي و استاد مطهري درباره سير تکامل دين و جهان بيني بشرنظرات جالبي را ارائه نموده اند.


استاد مطهري مي فرمايد: طبق آيات قرآن دين خدا از آدم تا خاتم يکي است همه پيامبران اعم از پيامبران صاحب شريعت و پيامبران غير صاحب شريعت به يک مکتب دعوت مي کرده اند. اصول مکتب انبياء که دين ناميده ميشود يکي بوده است ، بشر در تعليمات انبياء مانند يک دانش آموز بوده که او را از کلاس اول تا آخرين کلاس بالا برده اند اين تکامل دين است نه اختلاف اديان قرآن هرگز کلمه دين را به صورت اديان نياورده است از نظر قرآن آنچه وجود داشته است دين بوده نه اديان . قرآن کريم دين خدا را از آدم تا خاتم يک جريان پيوسته معرفي ميکند نه چند تا، يک نام روي آن مي گذارد و آن اسلام است، به همين جهت دين در نزد خدا اسلام است (ختم نبوت، 16-17و نيز دين يا اديان، ص 165).


علامه طباطبائي (ره) در تفسير آيه213 سوره بقره مي نويسد: انسان، اين موجودي که به حسب فطرتش اجتماعي و تعاوني است، در اولين اجتماعي که تشکيل داد يک امت بود، آنگاه همان فطرتش وادارش کرد تا براي اختصاص دادن منافع به خود با يکديگر اختلاف کند، از اينجا احتياج به وضع قوانين که اختلافات پديد آمده را برطرف سازد ، پيدا شد و اين قوانين لباس دين به خود گرفت، و مستلزم انذار و ثواب وعقاب گرديد، و براي اصلاح و تکميلش لازم شد ، عباداتي در آن تشريح شود، تا مردم از آن راه تهذيب گردند، و به منظور اين کار پيامبراني مبعوث شدند. و رفته رفته آن اختلافها در دين راه يافت بر سر معارف دين و مبدأ و معادش اختلاف نمودند و در نتيجه به وحدت ديني هم خلل وارد شد شعبه ها و فرقه ها پيدا شد، و به تبع اختلاف در دين اختلافهائي ديگر نيز در گرفت و اين اختلاف ها بعد از تشريع دين به جز دشمني از خود مردم دين دار هيچ علت ديگري نداشت، چون دين براي حل اختلاف آمده بود، ولي يک عده از در ظلم و طغيان خود دين را هم با اينکه اصول و معارفش روشن بود و حجت را بر آنان تمام کرده بود مايه اختلاف کردند. در نتيجه اختلاف ها دو قسم شد، يکي اختلاف در دين که منشأش ستمگري و طغيان بود ، ديگري اختلافي که منشأش فطرت و غريزه بشري بود، و اختلاف دومي که همان اختلاف در امر دنيا باشد باعث تشريع دين شد و خدا به وسيله دين خود عده اي را به سوي حق هدايت کرد وحق را که در آن اختلاف مي کردند روشن ساخت، و خدا هر کس را بخواهد به سوي صراط مستقيم هدايت ميکند (الميزان ، ج 2، ص 168).

 



چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:11 ::  نويسنده : ملیحه

 

  

 

مولانا و خانواده او

مولانا جلال الدین محمد مولوی  در سال 604 روز ششم ریبع الاول هجری قمری متولد شد.هر چند او در اثر خود فیه مافیه اشاره به زمان پیش تری می کند ؛ یعنی در مقام شاهدی عینی از محاصره و فتح سمرقند به دست خوارزمشاه سخن می گوید .در شهر  بلخ زادگاه او بود و خانه آنها مثل یک معبد کهنه آکنده از روح ،انباشته از فرشته سر شار از تقدس بود .کودک خاندان خطیبان محمد نام داشت اما در خانه با محبت و علاقه ای آمیخته به تکریم و اعتقاد او را جلال الدین می خواندند –جلال الدین محمد .پدرش بهاء ولد که یک خطیب بزرگ بلخ ویک واعظ و مدرس پر آوازه بود از روی دوستی و بزرگی او را ((خداوندگار)) می خواند خداوندگار برای او همه امیدها و تمام آرزوهایش را تجسم می داد .با آنکه از یک زن دیگر ـدختر قاضی شرف – پسری بزرگتر به نام حسین داشت ،به این کودک نو رسیده که مادرش مومنه خاتون از خاندان فقیهان  وسادات سرخس بود ـ ودر خانه بی بی علوی نام داشت- به چشم دیگری می دید.خداوندگار خردسال برای بهاءولد که در این سالها از تمام دردهای کلانسالی رنج می برد عبارت از تجسم جمیع شادیها و آرزوها بود .سایر اهل خانه هم مثل خطیب سالخورده بلخ ،به این کودک هشیار ،اندیشه ور و نرم و نزار با دیده علاقه می نگریستند .حتی خاتون مهیمنه مادربهاء ولد که در خانه ((مامی)) خوانده می شد و زنی تند خوی،بد زبان وناسازگار بود ،در مورد این نواده خردسال نازک اندام و خوش زبان نفرت وکینه ای که نسبت به مادر او داشت از یاد می برد. شوق پرواز در ماورای ابرها از نخستین سالهای کودکی در خاطر این کودک خاندان خطیبان شکفته بود .عروج روحانی او از همان سالهای کودکی آغاز شد –از پرواز در دنیای فرشته ها ،دنیای ارواح ،و دنیای ستاره ها که سالهای کودکی او را گرم وشاداب و پر جاذبه می کرد . در آن سالها رؤیاهایی که جان کودک را تا آستانه عرش خدا عروج می داد ،چشمهای کنجکاوش را در نوری وصف ناپذیر که اندام اثیری فرشتگان را در هاله خیره کننده ای غرق می کرد می گشود .بر روی درختهای در شکوفه نشسته خانه فرشته ها را به صورت گلهای خندان می دید . در پرواز پروانه های بی آرام که بر فراز سبزه های مواج باغچه یکدیگر را دنبال می کردند آنچه را بزرگترها در خانه به نام روح می خواندند به صورت ستاره های از آسمان چکیده می یافت .فرشته ها ،که از ستاره ها پائین می مدند با روحها که در اطراف خانه بودند از بام خانه به آسمان بالا می رفتند  طی روزها وشبها با نجوایی که در گوش او   می کردند او را برای سرنوشت عالی خویش ،پرواز به آسمانها ،آماده می کردند –پرواز به سوی خدا .

پدر مولانا:

 

پدرش محمدبن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولدبلخی وملقب به سلطان‌العلماءاست که ازبزرگان صوفیه بود و به روایت افلاکی احمد دده در مناقب‌العارفین، سلسله او در تصوف به امام احمدغزالی می‌پیوست و مردم بلخ به وی اعتقادی بسیار داشتند و بر اثر همین اقبال مردم به او بود که محسود و مبغوض سلطان محمد خوارزمشاه شد.

 

گویند سبب عمده وحشت خوارزمشاه ازاوآن بودکه بهاءالدین ولدهمواره برمنبربه حکیمان وفیلسوفان دشنام می‌داد و آنان را بدعت‌گذار می‌خواند.

 

گفته‌های اوبر سر منبر بر امام فخرالدین رازی که سرآمد حکیمان آن روزگار و استاد خوارزمشاه نیز بود گران آمد و پادشاه را به دشمنی با وی برانگیخت.

 

بهاء‌الدین ولد از خصومت پادشاه خود را در خطر دیدو برای رهانیدن خویش از آن مهلکه به جلاء وطن تن در داد و سوگندخوردکه تا آن پادشاه برتخت سلطنت نشسته است بدان شهر باز نگردد. گویندهنگامیکه اوزادگاه خود شهر بلخ را ترک می‌کرد از عمر پسر کوچکش جلال‌الدین بیش از پنج سال نگذشته بود.

 

افلاکی در کتاب مناقب‌العارفین در حکایتی اشاره می‌کند که کدورت فخر رازی با بهاءالدین ولداز سال 605 هجری آغاز شدومدت یک سال این رنجیدگی ادامه یافت و چون امام فخر رازی در سال 606 هجری از شهر بلخ مهاجرت کرده است، بنابراین‌نمی‌توان خبردخالت فخررازی رادردشمنی خوارزمشاه با بهاءالدین درست دانست. ظاهرا رنجش بهاءالدین ازخوارزمشاه تا بدان حدکه موجب مهاجرت وی از بلاد خوارزم و شهر بلخ شود مبتنی بر حقایق تاریخی نیست.

 

تنها چیزی که موجب مهاجرت بهاءالدین ولدوبزرگانی مانند شیخ نجم‌الدین رازی به بیرون از بلاد خوارزمشاه شده است، اخباروحشت آثارقتل‌عامها و نهب و غارت و ترکتازی لشکریان مغول و تاتار در بلاد شرق و ماوراءالنهر بوده است، که مردم دوراندیشی را چون بهاءالدین به ترک شهر و دیار خود واداشته است.

 

این نظریه را اشعار سلطان ولد پسر جلال‌الدین در مثنوی ولدنامه تأیید می‌کند. چنانکه گفته است:

 

        کرد از بلخ عزم سوی حجاز     زانکه شد کارگر در او آن راز

 

        بود در رفتن و رسید و خبر     که  از  آن  راز  شد  پدید  اثر

 

        کرد  تاتار  قصد  آن  اقلام                  منهزم   گشت   لشکر   اسلام

 

        بلخ را بستد و به رازی راز     کشت از آن قوم بیحد و بسیار

 

        شهرهای بزرگ کرد خراب      هست حق را هزار گونه عقاب

 

این تنها دلیلی متقن است که رفتن بهاءالدین از بلخ در پیش از 617 هجری که سال هجوم لشکریان مغول و چنگیز به بلخ است بوقوع پیوست و عزیمت او از آن شهر در حوالی همان سال بوده است.

جوانی مولانا:

 

پس از مرگ بهاءالدین ولد، جلال‌الدین محمدکه درآن هنگام بیست و چهار سال داشت بنا به وصیت پدرش و یا به خواهش سلطان علاءالدین کیقباد بر جای پدر بر مسند ارشاد بنشست و متصدی شغل فتوی و امور شریعت گردید. یکسال بعدبرهان‌الدین محقق ترمذی که از مریدان پدرش بود به وی پیوست. جلال‌الدین دست ارادت به وی داد و اسرار تصوف وعرفان را ازاوفرا گرفت. سپس اشارت اوبه جانب شام وحلب عزیمت کردتا در علوم ظاهر ممارست نماید. گویند که برهان‌الدین به حلب رفت وبه تعلیم علوم ظاهر پرداخت و در مدرسه حلاویه مشغول تحصیل شد. در آن هنگام تدریس آن مدرسه بر عهده کمال‌الدین ابوالقاسم عمربن احمد معروف به ابن‌العدیم قرار داشت و چون کمال‌الدین از فقهای مذهبی حنفی بودناچاربایستی مولانا درنزد او به تحصیل فقه آن مذهب مشغول شده باشد. پس از مدتی تحصیل در حلب مولانا سفردمشق کردواز چهار تا هفت سال در آن ناحیه اقامت داشت و به اندوختن علم ودانش مشغول بودوهمه علوم‌اسلامی زمان خودرا فرا گرفت. مولانادرهمین شهربه‌خدمت شیخ محیی‌الدین محمدبن علی معروف به ابن‌العربی (560ـ638)که ازبزرگان صوفیه اسلام وصاحب کتاب معروف فصوص‌الحکم است رسید. ظاهرا توقف مولانا در دمشق بیش از چار سال به طول نیانجامیده است، زیرا وی در هنگام مرگ برهان‌الدین محقق ترمذی که در سال 638 روی داده در حلب حضور داشته است.


 

مولانا پس از گذراندن مدتی درحلب وشام که گویامجموع آن به هفت سال نمی‌رسد به اقامتگاه خود، قونیه رهسپار شد. چون به‌شهرقیصریه رسیدصاحب شمس‌الدین اصفهانی‌می‌خواست که مولانارابه خانه خودبرداماسید برهان‌الدین ترمذی که همراه او بود نپذیرفت و گفت سنت مولای بزرگ آن بوده که در سفرهای خود، در مدرسه منزل می‌کرده است.

 

سیدبرهان‌الدین‌درقیصریه درگذشت وصاحب شمس‌الدین اصفهانی مولاناراازاین حادثه آگاه ساخت ووی به قیصریه رفت و کتب و مرده ریگ او را بر گرفت و بعضی را به یادگار به صاحب اصفهانی داد و به قونیه باز آمد.

 

پس ازمرگ سیدبرهان‌الدین مولانا بالاستقلال برمسندارشادو تدریس بنشست و از 638 تا 642 هجری که قریب پنج سال می‌شود به سنت پدر و نیاکان خود به تدریس علم فقه و علوم دین می‌پرداخت.


 

 



سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:47 ::  نويسنده : ملیحه

صفحه قبل 1 صفحه بعد